کرای چیزی یا کاری را کردن کنایه از به زحمتش ارزیدن، ارزش آن را داشتن، برای مثال اگرچه گوهر نظمم کرای آن نکند / که من نثار کنم بر جناب حضرت شاه (ابن یمین - ۵۱۳)
کرای چیزی یا کاری را کردن کنایه از به زحمتش ارزیدن، ارزش آن را داشتن، برای مِثال اگرچه گوهر نظمم کرای آن نکند / که من نثار کنم بر جناب حضرت شاه (ابن یمین - ۵۱۳)
بزرگواری کردن. (فرهنگ فارسی معین)، دادن. (آنندراج). عطا کردن. بخشیدن. (فرهنگ فارسی معین). دادن آنکه قدر و مرتبت برتر دارد. (یادداشت مؤلف) : مبشران رابگردانیدند و بسیار کرامت کردند. (تاریخ بیهقی). حق تعالی ابراهیم را چهار پسر فرزند کرامت کرد. (قصص الانبیاء ص 57). و پسری خداوند عالم کرامت کرده است. (قصص الانبیاء ص 99). و تناسخیان گویند که وی (جمال) خلعت آفریدگار است که به مکافات آن پاکی و پرهیزگاری که بنده کرده بود اندر پیش... او را کرامت کرد. (نوروزنامه). سلطان می گوید به شکرانۀ آنکه حق تعالی مرابر تو ظفر داد و فتح و نصرت کرامت فرمود با تو آن کنم که از من سزد. (سلجوقنامۀ ظهیری چ خاور ص 27). زآن کرامتها که حق با این دروگرزاده کرد میکشند از کینه چون نمرود بر گردون کمان. خاقانی. ، خارق عادت پدید آوردن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کرامت و کرامت فرمودن شود، توقیر کردن. حرمت داشتن. نواختن: و عمش ابن ابی العاص او را کرامت کرد و مال بستد و بر این جمله قرار داد و بازگشتند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 115)
بزرگواری کردن. (فرهنگ فارسی معین)، دادن. (آنندراج). عطا کردن. بخشیدن. (فرهنگ فارسی معین). دادن آنکه قدر و مرتبت برتر دارد. (یادداشت مؤلف) : مبشران رابگردانیدند و بسیار کرامت کردند. (تاریخ بیهقی). حق تعالی ابراهیم را چهار پسر فرزند کرامت کرد. (قصص الانبیاء ص 57). و پسری خداوند عالم کرامت کرده است. (قصص الانبیاء ص 99). و تناسخیان گویند که وی (جمال) خلعت آفریدگار است که به مکافات آن پاکی و پرهیزگاری که بنده کرده بود اندر پیش... او را کرامت کرد. (نوروزنامه). سلطان می گوید به شکرانۀ آنکه حق تعالی مرابر تو ظفر داد و فتح و نصرت کرامت فرمود با تو آن کنم که از من سزد. (سلجوقنامۀ ظهیری چ خاور ص 27). زآن کرامتها که حق با این دروگرزاده کرد میکشند از کینه چون نمرود بر گردون کمان. خاقانی. ، خارق عادت پدید آوردن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کرامت و کرامت فرمودن شود، توقیر کردن. حرمت داشتن. نواختن: و عمش ابن ابی العاص او را کرامت کرد و مال بستد و بر این جمله قرار داد و بازگشتند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 115)
بزرگ داشتن. سرفراز کردن. اکرام: که این نامه را نغز و نامی کند گرامی کنش را گرامی کند. نظامی. خدایا در آفاق نامی کنش بتوفیق طاعت گرامی کنش. سعدی (بوستان)
بزرگ داشتن. سرفراز کردن. اکرام: که این نامه را نغز و نامی کند گرامی کنش را گرامی کند. نظامی. خدایا در آفاق نامی کنش بتوفیق طاعت گرامی کنش. سعدی (بوستان)
به مزد گرفتن. کرا کردن، ارزیدن. قابلیت داشتن. سزاوار بودن. (از یادداشت مؤلف). لایق مراتب چیزی بودن. (آنندراج). ارزیدن: بیهوده چند محنت عالم توان کشید عالم کرای این همه محنت نمی کند. میرزا صادق (از آنندراج). رجوع به کرا کردن و کرایه شود
به مزد گرفتن. کرا کردن، ارزیدن. قابلیت داشتن. سزاوار بودن. (از یادداشت مؤلف). لایق مراتب چیزی بودن. (آنندراج). ارزیدن: بیهوده چند محنت عالم توان کشید عالم کرای این همه محنت نمی کند. میرزا صادق (از آنندراج). رجوع به کرا کردن و کرایه شود
سنگینی کردن، تولید ناراحتی کردن: و علامت خلط بلغمی آنست که ملازه دراز شود... و سوزش و گرمی نکند لکن گرانی می کند، سر سنگینی تکلف: هر آنکه که دینار بردی بکار گرانی مکن هیچ بر شهریار، تکبر خودپسندی: پیر بدو گفت: جوانی مکن در گذر از کارو گرانی مکن. (نظامی)، گرانجانی سخت جانی: تونه و من در جهان زندگان راستی باید گرانی میکنم. (سند بادنامه)
سنگینی کردن، تولید ناراحتی کردن: و علامت خلط بلغمی آنست که ملازه دراز شود... و سوزش و گرمی نکند لکن گرانی می کند، سر سنگینی تکلف: هر آنکه که دینار بردی بکار گرانی مکن هیچ بر شهریار، تکبر خودپسندی: پیر بدو گفت: جوانی مکن در گذر از کارو گرانی مکن. (نظامی)، گرانجانی سخت جانی: تونه و من در جهان زندگان راستی باید گرانی میکنم. (سند بادنامه)
دوری کردن، دست کشیدن: (... از ظلم و جور و بیداد کرانه کردیم میخواهیم که این کار بر نهج قاعده دین و قانون اسلام بفرمان خلیفه باشد) (سلجوقنامه ظهیری)، گوشه گرفتن عزلت گزیدن
دوری کردن، دست کشیدن: (... از ظلم و جور و بیداد کرانه کردیم میخواهیم که این کار بر نهج قاعده دین و قانون اسلام بفرمان خلیفه باشد) (سلجوقنامه ظهیری)، گوشه گرفتن عزلت گزیدن